محمود محمود ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

❀گلی از بهشت❀

لالایی

سلام پسرم میخوام از یه عادتت بگم که جقد قشنگه وچقدم سخت امادر عین حال من وبابابایی باعشق انجامش میدادیم ازخوابیدنت وقتی کوچیک بودی عادت کرده بودی که روی پای من یا بابایی لالا کنی مابایدحتما شمارو روپامون بذاشتیموتکون بدادیم تاشما بخوابی روزوشب همین کارمون بود گاهی ١یا٢ساعت طول میکشیدتالالالکنی گاهی پامون خواب میرفت شمامارومیخوابوندی وخودت نمیخوابیدی فدات شم.من وبابایی قرارمیذاشتیم که یه شب در میون شمارونوبتی بخوابونیم،بابای خوبی داری قذرشوبدون،خلاصه چشم روهم گذاشتیم تااینکه شدی١ساله کم کم یاد گرفتی خودت بخوابی و ماچقدخوشخال شدیم که دیگه مرد شدی من وبابایی عاشقتیم ودوستت داریم.ازهمون بچگی دوست داشتی وقت خواب دستای گرمتو ت...
12 خرداد 1391

جیگر مامان 9ماهگیت مبارک

سلام مرد مامان بازم اومدم از شما بنویسم،ازشما ودلبریات وای نمیدونم ازکجاشروع کنم از کدوم شیرینکاریات بنویسم؟بخصوص این روزا که چقدبامزه وناز شدی که همه دلشون برات غش میره،دیگه کم کم برمیگردی روی شکمتو سعی میکنی خودتو بکشی جلو،یاوقتی که سوار روروکت میشی باشتاب میری جلو وبا صدای بلند میخندی ونازمیکنی وای که دلم میخواد بخورمت مامان جون که دیگه نگو چقد قربون صدقت میره خیلی دوستت داره خوشبحالت روز جمعه که خونه مامان جون بودیم،باباجون واست بستنی خرید وشما اینقد بامزه میخوردی که همه ی ما خندمون گرفت ازت فیلمم گرفتیم.آی قربونت برم که چقد خوشمزه شده بودی بستنی مامان   هنوزکامل بدون تکیه گاه نمی تونستی بشینی چه پسرخوبی دارم،آ...
26 ارديبهشت 1391

پسملم 8 ماهه شد هوراااا

٨ماهگیت مبارک جیگرک مامانی،قربونت برم که 2تا دوندونهای  سفید وناز پایینیت کامل در اومده چقدبامزه شدی فدات بشم.اگه بخوام از خوشمزگیه این ماهت بگم اینه که یاد گرفتی با روروکت بری جلو یاعقب گاهی میرفتی جلو آیینه ی فر گاز وبا خودت بازی میکردی مادری    اماهنوز کاملا تعادل نداشتی تند تند بری جلو،یکم شلوغ بازی میکردی میخواستی بگی مامان وبابا منم هستم.دوووووستت داریم فدای بازیگوشیت      قربون خنده شیرینت برم عزیزم ایشالا همیشه خنده بر لبت باشه اونجا چی دیدی که اینطوری نگاش میکنی؟ خب مامان انگشتم خوشمزست بذار بخورم ...
24 فروردين 1391

قند عسلم عیدددددددت مبارک

بنام خالق زیبایی ها سلامی دوباره،سلامی چو بوی خوش عید،سلام به مردخودم،سلام به همه ی نی نی های ناز عیدتون مبارک.پسرم عیدشماهم مبارک امسال عیدماخونه ی باباجون بودیم،لحظه ی تحویل سال تقریبا ساعت 9 صبح بود.شب قبلش باکمک خاله ها ودایینا سفره هفت سین رو چیدیم که برای تحظه ی تحویل آماده باشه، توی سفره:قرآن وآیینه،سبزه،سمنو،سماق،سیر،سکه،سیب،سرکه گذاشتیم تا هفت سین کامل بشه،صبح تقریبا ساعت 8 بیدار شدیمو با عجله خودمونو آماده کردیم و همگی سر سفره نشستیم.بالاخره تلوزیون سال نو رو اعلام کردوهمگی باخنده وشادی ودعا وخوردن شیرینی عید رو به همه تبریک گفتیم.همه ازحضورشمالذت میبردن اونموقع هفت ماهت بودراستی از مامان وبابا وباباجونم عیدی گرفتی.شماهم ...
16 فروردين 1391

درآستانه ی سال نو

خوش به‌حال غنچه‌های نیمه‌باز بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران‌خورده پاک آسمانِ آبی و ابر سپید برگ‌های سبز بید عطر نرگس، رفص باد نغمۀ شوق پرستوهای شاد خلوتِ گرم کبوترهای مست نرم‌نرمک می‌‌رسد اینک بهار خوش به‌حالِ روزگار   خوش به‌حالِ چشمه‌ها و دشت‌ها خوش به‌حالِ دانه‌ها و سبزه‌ها خوش به‌حالِ غنچه‌های نیمه‌باز خوش به‌حالِ پسر میخک که می‌خندد به ناز خوش به‌حالِ جام لبریز از شراب خوش به‌حالِ آفتاب   سلام به گل همیشه بهارم،سلام به پسرم که گل زیبای من وبابایی هست. به به بوی بهار میادبو...
20 اسفند 1390

اولین سفر زمستونی به شیراز

توچله ی زمستون ما٣تایی رفتیم شیراز.وای که چقدسردبود اونموقعه شما ٥ ماهه بودی.عصرکه میشد میرفتیم بازار من لبابسای گرم تنت میکردمو میذاشتمت توکالسکه که سرمانخوری. یه شب بارون خیلی شدید بودونتونستیم بریم بیرون امامن صبح شما رو میذاشتم پیش بابابیی وبا عمه جون میرفتم بازار،آخه میدونی که مامانی چقد عشق بازاره ٤روزی شیرازموندیم؛روزی که داشتیم برمیگشتیم دشت ارژن یه تیکه سفید شده بود ازبرف.ماجقدذوق کردیم کلی هم عکس وفیلم گرفتیم چندروزبعدم باباجون وخاله ها و دایی ها برا اولین بار به خونه ی جدیدمون اومدن و شمارو دیدن بوس بوس.چقدباتوبودن شیرینه کاش میشد لحظه لحظه هاروثبت کرد ...
17 بهمن 1390

بامن بیا عکس ببین

میبینیدمامانم منو شبیه دخملها کرده به من میگن متفکر زبونمودر آوردم اما زبون دراز نیستما قربون خنده ی شیرینت مامانم عکاس خصوصیه منه میخوام از آسمون لذت ببرم دایی جونمم شکارلحظه ها میکنه ...
9 بهمن 1390

اولین محرم محمود کوچولو

سلام برحسین وسلام بر لبهای تشنه علی اصغر بسرک ناز مامان میخوام از ماه محرم برات بگم اولین محرمی که حس میکنی وشما تازه ٣ ماهه شدی؛محرم ماهی هست که امام حسین امام سوم ما ویاران باوفاش به دست  دشمنها شهید شدن؛علی اصغر نی نی ٦ ماهه امام هم تو این ماه شهید شد وما به یاد این بزرگ مرد کوچک  نی نی هامون لباس سبز میپوشونیم وبه مراسم میبریم.منم عسلمولباس سبز پوشوندم وبردم مراسم وای که چقد ناز شدی با این لباس دلم میخواس بخورمت ماه تر شدی ،وقتی شال سفید وهد یا حسین سرت کردم شدی علی اصغرم و توبا اون چشمای معصومت بهم میفهموندی که خوشحالی. وقتی خانم مداح روضه ی علی اصغر رو میخوند من شما رو محکم بغل کردم وبرات لالالیی خوندم بعدم تو گهواره ...
18 آبان 1390